سیمای زن در شعر تغزّلی فارسی
ترجمه: هاشم رجب زاده
پیش درآمد
سیمای زن در شعر تغزّلی ایران انسانی ترین رنگ و بوی را دارد. زن در اساطیر و افسانه ها دستخوش امیال خدایان یا اراده آسمان است، حال آنکه در شعر عاشقانه به راهِ خواهش دل و پسند خود می رود و احساس پیچیده خویش را می نمایاند. تاریخ بلند ادب قدیم پارسی جز دوره ای کوتاه چنین سیمایی از زن ننموده است. مبادی اخلاقی و موازین اجتماعی را باید موجب عمده این کمبود دانست. با رواج اندیشه عرفان پس از سده پنجم هجری، سیما( و جمال) زن بیشتر جلوه کمالات خداوندی دانسته شده که به این نشان یا به صورتی مطلق تجلی یافته است.از آنجا که نگارنده پیش از این درباره تاریخ شعر تغزّلی فارسی نوشته است(3)، در اینجا می خواهد با رده بندی تصویر و تصورّهای پرداخته از زن، سیمایی از او را که در شعر عاشقانه به اوج اعتلا رسید مطرح نماید. نخستین هدف این گفتار به دست دادنِ تصویریست از این سیر تکامل با مروری سراسری بر افسانه و تاریخ(تجلی) سیمای زن.
مقصود دوم این بررسی مقایسه ای است میان تصویر زن در نظم عاشقانه و سیمای زن در شعر عارفانه.
مقصود سوم کنکاش در این نکته است که چگونه وصف تصویر و سیمای زن در شعر عاشقانه پرداخته شد.
1- منابع توصیف سیمایِ زن
آثار زیر نمونه هایی از سیمای زن در شعر داستانی و تغزلی فارسی دربر دارد:
نام اثر(با تعیین نام قهرمان زنِ داستان) |
تاریخ نظم کتاب |
گوینده |
اصل داستان |
1-ورقه و گلشاه |
سده 10 و 11(میلادی) |
عیوقی |
عربی |
2-وامق و عذرا |
سده 10 و 11 |
عنصری |
یونانی |
3-ویس و رامین |
1054-1040(میلادی) |
فخرالدین گرگانی |
پارسی |
4-خسرو و شیرین |
1181-1177 |
نظامی |
ایرانی |
5-لیلی و مجنون |
1188 |
نظامی |
عربی |
6-دیگر آثار: |
|
|
|
یوسف و زلیخا |
1083 |
امانی |
مصری |
هفت پیکر |
1197 |
نظامی |
ایرانی |
شیرین و خسرو |
1301-1298 |
امیرخسرو |
ایرانی |
مجنون و لیلی |
1301-1298 |
امیرخسرو |
ایرانی |
همای و همایون |
2/1331 |
خواجو |
ایرانی |
گل و نوروز |
2/1341 |
خواجو |
ایرانی |
شعرهای داستانی عاشقانه که سیما و تصویری از زن می پردازد بیشتر پنج اثر نخستین است. سیمایِ زن در ورقه و گلشاه و لیلی و مجنون را می توان همانند دانست، و نیز این تصویر در وامق و عذرا و خسرو و شیرین شبیه است. نگارنده می خواهد در اینجا سیمای شیرین را به وصف آورد، زیرا که تصویر زن در منظومه خسرو و شیرین با شرح تاریخی، افسانه ای و حماسی و ویژگیهای دیگر همراه است. از آنجا که داستانها و سرودهای یاد شده در ردیف 6 بالا مایه ذوق عارفانه دارد، یا که تصویر خاصی ارائه نمی کند، در اینجا از آنها می گذریم.
2- مآخذ توصیف سیمای شیرین
الف- تاریخ بلعمی(4)
تألیف این اثرِ ادبی- تاریخی که نگارش فارسی تاریخ طبری است در سال 936 به انجام رسید. نویسنده این کتاب در دربار سامانیان مقام وزارت داشت. در این اثر شیرین کنیزی یونانی در دربار خسرو پادشاه ساسانی معرفی می شود.ب- شاهنامه(5)
این منظومه حماسی و مردمی را فردوسی در سال 1010 به پایان آورد. 1305 بیت داستان خسرو و شیرین که بر پایه تاریخ پرداخته شده در پایان این اثر آمده است. در این منظومه ساخت و بافت اصلی شعر داستانی عاشقانه تقریباً محفوظ مانده و شیرین در سیمای یک زن زیباروی یونانی وصف شده است. نظامی گنجوی اثر شیرین و خسرو خود را از روی شاهنامه ساخت(6).پ- ویس و رامین(7)
این اثر، مرکب از 8500 بیت شعر تغزلی، به وسیله فخرالدین گرگانی، شاعر درباری زمان خود، در فاصله سالهای 1040 تا 1054 ساخته شد. ترکیب این مثنوی در کار نظامی تأثیر بسیار نهاد و این شاعر در آثار خود از این کتاب سخن آورده است(8).ویس و رامین بیشتر به وصف درگاه شاه، وضع اجتماعی ویس، نامه ها و گفت و گوها، مناظر طبیعت، زندگی ویس و دلداده او می پردازد. نظامی نیز در این باره سخن آورده، گرچه (محتوای) این اثر با موازین و قیود اخلاقی آن دوره ناسازگار بوده است(9).
ت- مجمل التواریخ و القصص(10)
این اثر ادبی و تاریخی که نویسنده آن شناخته نیست در سال 1126 فراهم آمده و حاوی مجموعه داستانهایی از دوره اساطیری تا عهد سلجوقی است. محتوای این اثر (در وصف شیرین) به تاریخ بلعمی شبیه است.ث-خسرو و شیرین(11)
این کتاب از 6500 بیت شعر تغزلی و میان سالهای 1177 تا 1181 ساخته شده است. خسرو و شیرین بویژه از نظر تصویرپردازی سیمای شیرین اثری عالی است.3- سیر تکوین و تکامل سیمای شیرین
در تاریخ بلعمی، سیمای شیرین صورت ساخته و پرداخته ای دارد. در اینجا به شکافتن این نکته می پردازد که چگونه مایه های اثر نخست در ساختن اثر اصلی( مورد نظر ما) بکار گرفته شد.دوره نوجوانی شیرین
شیرین که باید ملکه سرزمین ارمن شود، دختریست بس زیبا بسان پری. چشمان سیاهش به چشمه آب حیات در ظلمات می ماند؛ پوست و چهره اش سیمگون و نرگس چشمانش خواب آلود و خمار است. دو رخسارش چون گل سوری سرخ و عطرآگین است و«لبش شیرین و نامش نیز شیرین.» هفتاد ندیمه پریوش او را همراهند. شیرین و ندیمگان او بی اختیار از احساس شادی و خوشی لبریزند، همچنانکه غنچه های شاداب بی اراده می شکفند. در این میان، تصویر جوانی به این زیبارویان که در چشمه چون آفتاب می درخشند، نموده می شود. شیرین، شیفته این صورت، دل می بازد و قرار از دست می دهد.شیرین جامی به یاد محبوب ندیده برمی گیرد و عهد می کند تا تنها به دیدار او رود.(12)
منابع الف، ب و ت یاد شده به وصف زیبایی شیرین نپرداخته اند، زیرا که شیرین در این منابع زرخریدی یونانی است. این نکته موجب تفاوت عمده ای نه تنها در پرداخت داستان، که در توصیف سیمای زن اول آن شده، چندانکه نظامی او را در جایگاه شاهزاده خانمی نهاده است.
تصویر یاد شده( که به دختران در چشمه نموده شد) از خسرو بود که درباریان نزدیک او آن را سه بار به چشم شیرین درآوردند تا وی را به بند عشق گرفتار کنند. پیداست که نظامی چنین طرحی را برای داستان می پسندد، زیرا که در آثار دیگرش نیز داستان را بر این الگو نهاده است.(13)
وصف زیبایی شیرین(در اثر نظامی) مانند سیمای شاهدخت ها در داستانهای حماسی- افسانه ای فردوسی است(14).
زیبارویی در چشمه
شیرین در لباس مبدل غلامان، سواره از قصر می گریزد و به جستجوی جوانی که تصویرش را دیده است می رود. کوه و بیشه را از گذر راهی سخت و گل آلود پشت سر می گذارد و در مرغزار به چشمه ساری می رسد.شیرین بر لب چشمه می ایستد، و آنگاه پوشیده در جامه ای از ابریشم سبز، تن به آب چشمه می سپارد. گویی ثریا جامه زمرد در بر کرده یا که برگهای سبز سوسن بر گلبرگ سپید پیچیده است.
قضا را خسرو که بر اسب خود در مرغزار هر سو می تازد، به آن کنار می رسد و بوی پیکر را در چشمه می بیند(15).
این بهره داستان در منابع «الف» تا «ت» یاد شده نیامده است. آیا شاعر در این صحنه از آناهیتا، الهه ایران باستان، یاد می آورد؟ چنین می نماید که حال و هوای گنجه، دیار شاعر، در این جلوه بلند خیالپردازی اثر داشته است. در یک فرهنگ قدیم جغرافیایی در وصف گنجه آمده است:« دژی است در یک منزلی شهر به نام هَرک! آنجا درخت فراوان می روید و آبگیری هست..»(16)گفته اند که اهالی گنجه از گرمای تابستان به این حومه مصفا که از منظره کوهسار و آب برخوردار بود پناه می بردند.
روح عزّت نفس
(به سخن نظامی)«شیرین و خسرو سرانجام یکدیگر را دیدند و دربند عشق افتادند. خسرو خواستار آن زیباروی شد، اما شیرین روی گردانی نمود. خسرو را تاج و تخت می بایست. شیرین خواست تا او را از اندیشه دلدادگی بگرداند و به بازیافتن دیهیم از دست رفته بدارد.اما همانکه خسرو باز به تخت و دستگاه رسید، دلدار شیرین را از یاد برد. شیرین، این شهدخت لبریز از آرزوی وصال، خود را بر بلندی قصری در میان ریگهای سوزان زندانی ساخت.»(17)
شاهنامه داستان را چنین آورده که شیرین زیباروی، که وقتی دلدار خسرو بود، در نخجیرگاهی چشم به راه اوست.(18)اما در اینجا سخنی از دژ یا قصر نیست. در ویس و رامین، دژی که زنِ اول داستان در آن گرفتار و در انتظار مانده، از صحنه های اصلی داستان است، زیرا که اینجا دیدارگاه پنهانی دلدادگان می شود(19). در هریک از این داستانها دژ یا قصر، جایی که قهرمان زن داستان به آزمون اراده و سرسختی خود در آن گوشه می گیرد، بطور مؤثر بکار گرفته شده است. قصر شیرین، جایی در مرز کنونی ایران و عراق، نامی است که اینک از این قصر به یادگار مانده است.
حَسَد
(دنباله داستان نظامی چنین است):«خسرو با مریم، دختر امپراتور روم که او را در بازگرفتن تاج و تخت یاری کرده بود، عروسی کرد. او پس از آنکه دانست که قصری که شیرین آنجا گوشه گرفته نزدیک کاخ خسرو است، از حسد آرام نداشت. ملکه خسرو را سخت به سرزنش گرفت که در افسون آن ساحره(شیرین) درآمده است. و «به تاج و تخت امپراتوری روم» سوگند خورد که خود را به ریسمان سیاه حلق آویز خواهد کرد. شیرین نیز در دل به مریم حسد می ورزید.»(20)از نظر تاریخی حقیقت دارد که خسروپرویز شورشی را که در میانه تحویل قدرت سیاسی در سالهای 590 و 591 میلادی برخاسته بود به یاری امپراتور روم سرکوب ساخت و در سال 591 دختر امپراتور را به همسری گرفت و نیز تاج و تخت را بازیافت.(21) در تاریخ بلعمی، شاهنامه و مجمل التواریخ و القصص نام مریم برابر سابقه تاریخی آمده اما هیچگونه شرحی در قضیه داده نشده است. تنها شاهنامه، آن هم در سه عبارت، این اندازه آورده است که« چون مریم بانوی اول دربار بود، شیرین همواره دو رخسار را زرد داشت».
عشق جادویی
(در شرح نظامی)« کوهکنِ جوان، فرهاد، به شیرین که به انتظار دراز وصالِ یار در قصر گوشه گرفته بود، دل بست. جوانِ بیچاره به شنیدن صدای دلنواز شیرین از خود بی خود شد، سر به کوه و بیابان گذاشت، زار می گریست و از خورد و خواب برید. شیرینِ دلبندش چون نسیم دلنواز بهاری بر او گذشت، پیاله ای به جوانِ دلباخته داد و گفت که آن را به یاد او بنوشد. دلباختگی این کوهکن جز دلبستگی خسرو است که در بند امیالِ خاکی است.خسرو از دلباختگی کوهکن جوان که سوز عشق در سینه داشت نگران بود و طرحی بداندیشانه در کارِ او ریخت و به پای مرگش راند. شیرین بر مرگ دلداده نامراد شیون آورد و به یادبودش بنای آرامگاهی ساخت»(22).
این بهره از خسرو و شیرین که در 550 بیت به وصف حال فرهاد پرداخته یکی از مهمترین بخش های این قصّه دلدادگی است. شیرینِ زیباروی به عشق پرسوز دلداده جوان پاسخی نمی دهد، و نیز از سخن و رفتارش پیداست که از رنج و درد دلباخته خود آگاه نیست. خسرو هم در دنیایی جدا از فرهاد است. در تاریخ بلعمی یک سطر در اشاره به «زیبارویی که فرهاد به عشق او گرفتار آمد»(23)، و در مجمل التواریخ و القصص سه سطر درباره «امیری به نام فرهاد که به عشق شیرینِ زیباروی درافتاد و بیستون را بُرید» آمده است(24).
این زمینه و مایه داستان از راه قصه ها و افسانه ها در گوشه و کنار ایران پراکنده شده و نیز در آثار دیگر نظامی اثر نهاده است(25).
مرگِ رقیب
(دنباله سخن نظامی چنین است):« مریم، همسر خسرو و رقیب شیرین، چشم از جهان بست. گویند که شیرین زهری تلخ تر از شرنگ فراق برای مریم، بانوی خسرو، فرستاد و او نوشید. اما براستی زهری در میان نبود. شیرین، مریم را با افسون و جادوی اراده از میان برداشت.پیام مرگ رقیب برای شیرین گل و خار آورد. گل آن، شادیِ رهایی از بند حَسَد بود. اما خار این گل بیم شیرین از اندوهی بود که دیر یا زود به او روی می نمود»(26).
از مرگ مریم، بانوی خسرو، شرح کوتاهی در شاهنامه آمده، اما این همه گواه دل سختی شیرین است. دلی پراندوه و رخساری زرد داشت. او سرانجام هم بانوی خسرو را با زهر کشت، بی آنکه کسی بدین راز پی ببرد. پس از مرگ مریم، اندرونِ شاه به شیرین سپرده شد و خاطر او آسود»(27).
نظامی که به سیما و تصویر شیرین در قصه های عاشقانه توجه داشته است می گوید «از قصه زهر بگذر»، و در منظومه اش کلمه «همت» را می آورد تا حرمت شیرین را نگاه داشته باشد.
بارِ اندوه
(به گفته نظامی):«پس از مرگ مریم نیز خسرو شوقی به همسری با شیرین نشان نمی داد. شیرین از این پیوند خوشی و آسوده دلی می خواست، چنانکه پنداری این موهبت ها را در بازار می فروشند.«خسرو با این هوسبازی و افسونگری برنیامد، و بر آن شد که دختری زیبا از اصفهان را به همسری گیرد.»
«شیرین همه شب از سرِ درد و نومیدی گریست و در قصر تنهای خود به خداوند نالید»(28).
وصفِ شب هجران که در 49 بیت آمده و توصیف صبح روشنی که در میان مناجات طلوع می کند از زیباترین جلوه های تصویر طبیعت در این اثر است. از چهار مأخذ یادشده دیگر، در سه اثر وصفِ شب نیامده(29)، و فقط در ویس و رامین از شب هجران سخن رفته است. در این اثر، تاریکی نشانه تیره بختی مردم گرفته شده، اما «خسرو و شیرین»بر اندوه تنهایی و کوه غم فراق که بر دل شیرین سنگینی می کند تأکید نهاده است. چنین می نماید که نظامی سراینده منظومه های داستانی عشقی در آثار خود از خاقانی (شروانی) که از همان ولایت او برخاسته و در فنّ استعاره و تشبیه استاد بوده، اثر پذیرفته است(30).
ناسازگاری
(به دنباله داستان بنگریم):«خسرو با آنکه زنی زیبا از اصفهان را به همسری گرفته است، هوای شیرین را سخت در دل دارد. او به دژی که شیرین آنجاست می رود، اما دروازه آن را به روی خود بسته می بیند. شیرین به بام می رود و به دیدن چهره و بالای خسرو که چون صبح روشن است سست می شود، اما می پندارد که اگر خود را در برابر او خوار کند نامش چون ویس(دلدار رامین) در جهان پست خواهد شد.«شیرین زیبا دروازه بارو و سرای را می بندد و آنگاه چهره می آراید و با جامه ای نفیس و میان بندی از زر و جواهر، آراسته چون پیراهن چین، به ایوانِ قصر می رود.
«شیرین در برابر خواهش خسرو که می خواهد درِ سرای را بگشایند، تندی نشان می دهد و می گوید که خسرو می بایست چنان که رسم درگاه است تختِ روانی برایش می فرستاد؛ و سپس بر او سرزنش می بارد که چرا ناروای آرزوی دل خود زنی دیگر را به همسری گرفته است. شیرین زیبایی قامت را در پیراهن حریر جلوه می دهد و دانه های اشک چون گوهر تابان از چشم می بارد، سرشکی که عالم را به شور می اندازد. او هرگونه داستان می سازد تا دل خسرو را به بند آورد و هر عشوه ای در کار می آورد تا او را گرفتار عشق خود سازد. گفت و گوی آن دو به درازا می کشد، اما شیرین سرسخت می مانَد و تا خسرو تن به ازدواج نمی دهد، دروازه سرای را بر او نمی گشاید»(31).
شاهنامه سخنان شیرین را در چهار بیت کوتاه کرده است:«شیرین به دیدن روی خسرو، در ایوان نمایان می شود و با صدای شرین و موزون خود، آرام و شورانگیز، از گذشته یاد می کند.
«خسرو که اشک خون بر چهره شیرین روان می بیند، سرشک از چشم می بارد و او را همراه با 40 یار وفادارش روانه قصر خود می کند»(32).
این شیوه(توصیف) در ویس و رامین هم دیده می شود. در این اثر جوانِ دلداده به سرای دلدار می آید، اما در به رویش نمی گشاید، به ایوان می رود و گفت و گوی بلندی سر می گیرد(33).
این صحنه زمینه ای است برای سازشی که در پایان پیدا می آید.
وصال
«با آنکه شیرین و خسرو با سخنان نوشینِ عشق و عهد و سوگند محبت به آشتی می رسند، شیرین همچنان می خواهد که پیوند زناشویی میانشان بسته شود و خسرو پیمان می نهد که این آیین انجام پذیرد.«در روزی فرخنده، عروسی باشکوهی برگزار می شود. در میان یکهزار شتر و یک هزار اسب زیب و زیور گرفته، با بار صندوقهای رخت و پانصد فرش زربفت، تخت روانی از طلا عروس زیبا را در حلقه اسبان و ارابه های رنگارنگ که چون طاووس آراسته اند به خانه بخت می برد.
« چون تختِ روان شیرین به قصر خسرو می رسد، شادی از زمین برمی جوشد. خسرو موبدی را می خواهد و پیوند زندگی برابر آیین زردشت بسته می شود»(34).
داستان عروسی شیرین در شاهنامه چنین است:
« چون خسرو خواست تا شیرین را برابر آیین و کیش به همسری گیرد، سران و بزرگان کشور سخت مخالفت نمودند. موبدی زردشتی پیشگویی کرد که(با این وصلت) تبار پاک خسرو خواهد آلود و شهزاده ای خوب گهر زاده نخواهد شد. پس، به سفارش رایزنان، جامی از خونِ گرم به درگاه آوردند و بزرگان دربار آن را دست به دست گرداندند؛ پس آن خون را دور ریختند و جام را با آب و خاک شستند و پاک ساختند. آنگاه چون شراب و مشک و گلاب در جام ریختند، تلالویی چون آفتاب یافت. بدین راه، آن شومی زدوده شد.خسرو از این آیین شادی نمود و شیرین را به شهبانویی برگزید»(35).
چنین می نماید که چون در داستان شاهنامه شیرین در اصل زیبارویی رومی شناخته شده، همسری خسرو با او که کافرکیش بوده نخست ناشایست انگاشته شده است(36).
در خسرو و شیرین نظامی صحنه ای است که در آن یک بار خدمتگار و یکبار ندیمه در شب عروسی جای عروس را می گیرند. پیداست که این صحنه از شب وصال موصوف در ویس و رامین گرفته شده است، زیرا که در روند داستان نظامی چنین صحنه ای به آن اندازه که در ویس و رامین است، ضرورت ندارد.(37) این گونه جابجاییِ ندیمه و عروس در داستان «تریستان و ایزوت»(38) هم دیده می شود.
سخنانِ شیرین
(نظامی داستان را چنین دنبال می کند):«شیرین همراه خسرو تن شست و خود را پاک ساخت، نیایشگاهی برپا داشت، کردار نیک پیشه کرد و خواست تا نیک بختی ارمغان جهانیان باشد. او از خسرو خواست تا دانایان و خردمندان را بخواند تا وی را در همه چیز بیاموزند؛ درباره کائنات، فرشتگان، روح، مرگ، پیامبر... خسرو از همه این معارف بهره یافت، اما سالخورده شد و از تخت کناره جست.شهزاده ای سرکش و ناسپاس که فرزند خسرو از ملکه پیشین بود، بر تخت نشست و پدر را زندانی ساخت. در این روزها تنها شیرین بود که به حال خسرو می رسید و دلداریش می داد.»(39)
در تاریخ بلعمی آمده است:« خسرو با آنکه 13 تا 17 پسر داشت، هیچ یک را اجازه وصلت نمی داد. شیرویه از آن میان بر او شورید و بر تخت چیره شد و خسرو را در واقع زندانی ساخت.»(40)
داستان در شاهنامه چنین است:« خسرو به تجمّل و خوشگذرانی افتاد، اخلاق عمومی به انحطاط رفت، و پیرامونیان و کارگزاران پادشاه نابکاری پیشه کردند. شبی در آستانه در گرفتن شورش در درگاه، شیرین با رازگویی یکی از نگهبانان از توطئه آگاه شد و خسرو را پنهانی از قصر بیرون فرستاد. اما خسرو به دست سربازانش گرفتار و زندانی شد. در این گرفتاری تنها شیرین در کنار او ماند»(41).
شرح ادبار کار خسرو، از باختن تاج و تخت تا مرگ او، در شاهنامه در 300 بیت آمده که پرماجراتر و داستانی تر از گفته نظامی است، بویژه شرح گریز خسرو و باز گرفتار آمدن او هنگامی که می کوشید تا با دادن گوهرهای شاهانه خوراکی به دست آورد، داستانوار است.
عشق و مرگ
(در سخن نظامی):«خسرو(در زندان) جان باخت. شیرین تن او را با کافور و گلاب شست، و داد تا تابوتی از چوب معطر برایش ساختند و به آرامگاهش بردند. شیرویه جانشین خسرو( که از پسران او و شهبانوی پیشینش مریم است)از شیرین خواست که با او وصلت کند.شیرین در عزای خسرو پیراهنی از حریر سیاه پوشید، خود را به گوهر آراست و به آیین به خاکسپاری خسرو رفت. اینکه شیرین برای این سوگواری خود را چون عروس می آراید، اندوه او را در مرگ خسرو نشان نمی دهد.
(اما) چون تابوت خسرو را در گور نهادند، شیرین خود را در گور افکند، بر تن خسرو بوسه داد، و آنگاه خود را کشت»(42).
در تاریخ بلعمی کشته شدن خسرو به شرح آمده(43)، اما از مرگ شیرین یاد نشده است. شاهنامه این دو رویداد را به ترتیب در 15 و 6 بیت آورده است و می گوید که شیرین خود را با زهر کشت(44).
(به روایت فردوسی)«چون 53 روز از مرگ خسرو به دست پیرامونیانش گذشت، شاه تازه فرستاده ای نزد شیرین روانه کرد و از وی خواست که شهبانوی او شود.
شیرین کفن پوشید و پس(نزد شیرویه رفت و)در برابر بزرگان درگاه نابکاریِ شاه جوان را در شوریدن بر پدر( و کشتن او) سرزنش کرد و آنگاه بر گور خسرو رفت. او از پیمانه کوچکی که همراه داشت زهر نوشید و به زندگی خود پایان داد.»(45)
شرح شاهنامه پیش از داستان آمدن شیرین بر گور خسرو، سه فضیلت زن را برشمرده، که آن ها نخست عفت و تقوی داشتن، دوم فرزند نیکو آوردن و سوم فروتن و فرمانبردار بودن است...
با این نگاه گذرا به مآخذ یاد شده پیداست که سیمای شیرین چنانکه نظامی در منظومه خود وصف کرده، بر پایه بیان تاریخی و افسانه ای پرداخته شده؛ مایه داستان از سخن شاهنامه و ترکیب آن از ویس و رامین گرفته شده است. از سوی دیگر، از قراین پیداست که تلاش شده تا با زدودن پیرایه ها و مایه های قصّه و افسانه، که در منظومه عاشقانه بدان نیاز نیست، سیمای ناب و روشن تری از زن ترسیم و نموده شود.
نازک طبعی و باریک خیالی که قهرمان داستان را چشم بسته به جستن و یافتن جوان خوش سیمایی که تصویرش را دیده بود وامی دارد، شهزاده خانم مغرور و بلندطبع، فشار و انگیزه حسد که به دشمنی و مرگ رقیب می انجامد، استادی در فن عشق، زبان روان و اراده قوی در خواستن مقام بانویی شاه، مردن به خاطر عشق خسرو... همه شایسته رسم و راه زندگی زنی با مایه و اراده مردانه است. اما باز یک نکته در شخصیت قهرمان زن این داستان مبهم می ماند، و آن رفتار شیرین با کوهکن جوانی است که از جان و دل به او عشق می ورزد. در یکجا دلدار زیبایی خود را برابر چشم جوان دلباخته به جلوه می آورد، که گویی از رنج و اندوه فراق او بی خبر است؛ اما با همه زبان آوریش کمتر سخنی در پاسخ به ندا و تمنّای عشق او نمی گوید.
در پایان سخن به بررسی این حکایت و رفتار باز می گردیم.
4- سیمای زن در منظومه های عرفانی
در حدود سال 1480 (میلادی)که سیصد سال از نیمه دوم سده دوازده( دوره نظامی) می گذشت منظومه عاشقانه« خسرو و شیرین»(جامی) ساخته شد. عرفان که اینک به همه زمینه های ادب پارسی راه یافته بود، به این اثر مایه داد. این روایت از خسرو و شیرین منظومه ای است عشقی و عرفانی مرکب از 1100 بیت و سروده جامی شاعر عارف ایرانی که از گویندگان بزرگ ادب قدیم پارسی شناخته می شود.عنوان این اثر از نام(دو)قهرمان داستان آمده است. در اینجا به بررسی محتوای این منظومه می پردازیم:
عشق میان شاهزاده و دایه(46)
«پادشاه دایه ای جوان و زیبا را به خدمت گرفت تا از فرزندی که خدا به او داده بود نگهداری کند. این شاهزاده بزرگ شد و جوانی برومند گشت. پرستار جوان به شاهزاده مهر می ورزید و این احساس به عشق میان این دو انجامید.شاهزاده جوان به ندای عشق دایه پاسخ گفت و سخت دلبسته او گشت. عشق میان دو جوان با ناخشنودی پادشاه و نکوهش فرزانگان روبرو شد؛ پس این دو دلداده ترک شهر و دیار گفتند و روانه«سرزمین سعادت» شدند و آنجا شادمانی یافتند. چون پادشاه از این حال آگاه شد، آنها را به قصر بازخواند، و آن دو خود را به میان شعله های آتش افکندند. دختر جوان در آتش سوخت. اما شاهزاده، زنده ماند و معنی زندگی را در اندوه فراق دریافت»(47).
قهرمان زن داستان در اینجا دختری زیباست، و شاهزاده ای که به او سپرده اند بمانند سروی بلندبالا و میوه ای شاداب در باغ دل انگیز زندگیست. کم کم این هوا در دل دختر بارور می شود که از این میوه شاداب بچشد، اما میوه بر شاخی بلند است و دست او کوتاه، هرچند که او بهر راه می کوشد.
«دختر جوان گاه خود را چون عروسکی لطیف می نمود. ابروان را با نیل همچون شبق می ساخت، و با کمان سیاه ابروان آرام و قرار شاهزاده جوان را نشان می رفت»(48).
«گاه چنان به ناز قدم برمی داشت که گویی به روی، بر و دوش شهزاده می گذرد.»(49)
«او به هر هنگام می کوشید تا نظر شاهزاده را به خود برانگیزد»(50).
« دختر جوان راز و رمز بارور کردن عشق در دل عاشق را می دانست»(51).
«عشق دختر جوان چنان سرکش و سوزان بود که سرانجام در دل شاهزاده اثر کرد و او نیز دربند عشق گرفتار آمد. سپس دو دلداده از آن دیار گریختند و به «جزیره آرامش» رسیدند و با زیبایی گلها و نغمه مرغان خوش الحان رنج سفر را از یاد بردند.
«اما زمانه روا نداشت که قرار و آرام آن دو پایدار باشد. پادشاه حال و رفتار آنها را در جام جهان نما دید، و فرمان داد تا باز گردند. شاهزاده از سرزنش و تندی پدر رنجه شد و چاره را در مرگ دید. پسر با دلدار خود، همچون دو رانده و پاک باخته، به صحرا رفت. آن دو تلی از هیزم انباشتند و شاهزاده آن را شعله ور ساخت. دیدن آتش آنها را به شوق آورد و دست در دست به میان شعله ها رفتند»(52).
پادشاه این صحنه را پنهانی می دید، و در دل خواست تا دختر نابود شود و پسر از آتش برهد. همچنان که او آرزو کرده بود، تنها شاهزاده از گزند آتش رست.
به سخن شاعر:« یکی از دو دلداده چون عیار است و دیگری چون زر ناب. آنچه با زر آمیخته است در کوه می سوزد و زر باز می ماند. رگه ای که در زر پدید می آید و در آتش باز می شود از چیزهای دیگر است که با زر آمیخته»(53).
دختر در شعله های آتش سوخت. شاهزاده جوان خود را سرزنش کرد و در اندوه ماند. پادشاه پسر را پند و دلداری داد و تاج و تخت را به او سپرد.
شاعر در پایان داستان چنین می گوید:(مراد از)آتش چیست؟ وقار و استواری، ذهن و دل آرام پیرایه هایی را که غریزه حیوانی نام دارد می سوزاند. غریزه(شهوت) می سوزد و از میان می رود، و منطق و عقل باز می ماند. حسّ حیوانی از مایه و توان می افتد. شاهزاده کم کم به آتش فراق خو می گیرد، اما گهگاه نیز این اندوه رنجش می دهد.»(54)
اگر به این اثر فقط چون یک قصّه عشق بنگریم، دلدار جوان که خدمتگاری زیبا است جاذبه ای چندان ندارد. این تصور برایمان پیدا می آید که قهرمان زن داستان در فن دلبری چیره است و نیز سرشار از احساس، و نمی تواند وسوسه امیال خود را جلو گیرد. از آنجا که او به شاهزاده نوجوانی که به وی سپرده اند دل می بازد، عشق او از نظر افسانه های یونان گناه آمیز است. در این افسانه ها سوختن آن در آتش کیفری آسمانی است...
از این زاویه که داستان با عشق( آسمانی) سروکار ندارد، روشن است که تصویر نمادین قهرمان زن آن را نمی توان سیمای(واقعی) زن شناخت.
در داستان این شاهزاده و دایه فقط شرح زیبایی صورت و امیال نفسانی را می خوانیم، اما قصّه های دیگر گاه زنِ زیبا را موضوع و مایه عشق پاک آن جوان وصف می کند. در این داستانها زن زیبا شیوه دلبری در کار نمی آورد(55). این مرد جوانست که به یک نگاه عاشق می شود، عقل و آرام می بازد، از خواب و خوراک می مانَد، ترک یار و دیار می گوید و سرانجام در سَرِ سودایِ دلدارِ زیبا به پای مرگ می افتد.
در این منظومه های داستانی، زنان دیگر پس از عاشق شدن شادی یا اندوه از خود نشان نمی دهند. این شعرها فقط قصّه مکرر عشق یک سویه را باز می گوید.
از اینجا به این نظر می رسیم که تصویر و تصور زن در اشعار و قصص عرفانی بیشتر وسیله ای است برای تعالی روح عارف و رسیدن جان او به منزلگه حق. جانِ عارف، جایی با زیبایی جسمانی و جایی با جمال روحانی به وجد و شور می آید و به مایه و بهانه جمال زیبارویان خاکی به سوی کمال و زیبایی مطلق افلاکی اوج می گیرد. پیداست که در این سیر روحانی، زیبایی جسم و صورت زن نمی تواند سر منزل معرفت و شناخت وحدت وجود باشد.
رونالد نیکلس(R.A.Nicolson)محقق نامدار انگلیسی در قرن نوزده، این شعرهای داستانی عاشقانه را« تصویر سایه جانهایی که در طلب و تمنای وحدت یافتن با خدایند»دانسته است(56). به گفته او این بدان معنی است که چون خدا ورای این دنیا جای دارد، پس جان آدمی باید که به سوی خدا بر شود و این یگانه به آن یگانه بپیوندد.
و نیز پژوهندگان فرانسوی میشل(A.Michel) و کمپ( P.Camp)درباره عشق دیوانه وار این دختر زیبا و مرد جوان نوشته و یادآور شده اند که وجودی که جوان طلب و تمنای او را دارد جان و جوهری والاتر است که جمال زن نماد و نشانه آن می باشد، هرچند که دلبر و دلدار به ظاهر آن دختر زیبا و وجود جسمانی است(57).
اینک به داستان جامی از عشق شاهزاده و دایه اش بازگردیم.
شاهزاده ای که دایه زیبا و با کمالش در آتش سوخته و او را در اندوه فراق نهاده بود، از مردی داننده از زیبایی زهرا(زهره یا ونوس)شنید. شاهزاده به زهرا دل بست و در عشق او آرام یافت و از غم دوری از دایه محبوبش آسود. (به سخن جامی) زهره چیست؟ زهره نهایت و غایتی است که در آن جان به «کمالات اعلی» می رسد و به حق واصل و متصل می گردد. عقل و نطق به مایه این زیبایی تعالی می یابد و سلطان عالم و آدم می شود(58).
جامی داستان را چنین پایان می دهد که شاهزاده از دلبستگی به ندیمه اش، که رنگ عشقی لطیف یافته بود، رها می گردد و سرانجام آرامش راستین را در مجرد«وصول به کمالات» می یابد. در اینجا می توان دید که سیمای دایه چون نماد و سایه ای از باریتعالی، اگر بتوان کلمه سایه را در اینجا به کار برد، گرفته شده است.
پایان سخن
سیمای شیرین نمونه ای از جلوه زن در داستانهای قهرمانی و عشقی است که تصویری مردانه و رسم و رفتاری ناهمساز از زن ارائه می دهد. نظامی در تصویر شیرین جلوه ای غنی تر و عالی تر از سیمای زن در دیگر داستانهای تاریخی و افسانه ای پدید می آورد.از سویی هم تصویر زن در غزلها یا داستانهای عرفانی همچون زمینه یا انگیزه ای برای اعتلای روح مرد عارف به کار گرفته شده است. در میدان عرفان که روح می کوشد تا از قالب و سیمای خاکی زن درگذرد، توصیف عینی سیمای زن جای خود را به تب و سوزِ روح تعالی جویِ پویای طریقت می دهد.
اما در خسرو و شیرین نظامی نیز گوینده در قصّه عشق جوان کوهکن به دلدار او، (گاه)سیما و منش شیرین را در پرده نگهداشته است. چون به شرح نظامی از «عشق جادویی»فرهاد باز گردیم، می بینیم که دلداری که سخن او نیز شیرین وصف شده است کمترین پاسخی به ندا و تمنای عشق جوان دلداده نمی دهد. به تعبیر دیگر، در این بهره از داستان اثری از خصلت مردوار شیرین برجا نمانده و فقط وصف رنج و اندوه فراق جوان دلداده آمده است.
با آنکه مرد جوان به شیرین دل باخته، آنچه که او آرزوی وصالش را دارد چیزی والاتر است. پیام شاعر اینست که جوان دلداده در تلاش و تکاپوی اعتلای معنوی است و دختر زیبا تنها وسیله و بهانه ای برای این تعالی جویی. از این رو است که قصه های عرفانی از داستان دلدادگی «فرهاد و شیرین» می گویند نه «خسرو و شیرین».
شیرین که جلوه ای از دل انگیزترین سیمای زن را در شعر داستانی عاشقانه می نمایاند، در منظومه های عارفانه نمونه ای از عشق به حق یا سایه ای از عشق به خداست(59).
امتیاز این سیمای زن اینست که دو جلوه زمینی و آسمانی پیدا می کند، یعنی که در نماد انسانی و نیز در نمود فوق بشری ظاهر می شود؛ هم مایه و موضوع عشق خاکی است و هم بهانه و واسطه عشق افلاکی و تعلق به ذاتِ حق. این جلوه و جمال زن با آب و گل ادب پارسی سرشته است.
پی نوشت ها :
1. از:آینده، سال دوازدهم، ش 11-12(بهمن- اسفند 1365)، ص 34 -723.
2. این مقاله را خانم دکتر امیکو اوکادا، ایرانشناس و استاد بخش فارسی دانشگاه مطالعات خارجی توکیو، در کنفرانس سالانه شرقشناسی ژاپن در ماه نوامبر 1984 در دانشگاه کی ئو در توکیو به زبان ژاپنی ارائه نمود.
3. امیکو اوکادا، تاریخ شعر تغزلی فارسی، نشریه دانشگاه مطالعات خارجی توکیو- شماره 35 سال 1985، ص 189 تا 202.
4. بلعمی، ترجمه تاریخ طبری، تهران، 1958، ص 220 تا 256.
5.فردوسی،شاهنامه، جلد 9، تهران،1935، ص 2868 تا 2943.
6. نظامی، خسرو و شیرین، تهران، 1954، ص 160.
7. فخرالدین گرگانی، ویس و رامین، تهران، 1958.
8.نظامی، همانجا، ص 120، 280 و 302.
9. همانجا.
10.Anon، مجمل التواریخ و القصص، تهران، 1939، ص 78 تا 82.
11. نظامی، همانجا.
12. نظامی، همانجا، ص 48 تا 73.
13. نظامی، اسکندرنامه.
14. فردوسی، شاهنامه، جلد1، همانجا.
15. نظامی، همانجا، ص 73 تا 88.
16.زکریای قزوینی، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بیروت، 1960، ص 523.
17. نظامی، همانجا، ص 141 تا 175.
18. فردوسی( شاهنامه)، جلد 9، همانجا، ص 2871.
19.فخرالدین گرگانی، همانجا، ص 175، 181 و 190.
20. نظامی، همانجا، ص 195 تا 199.
21. بلعمی، همانجا، ص 210. فردوسی، جلد 9، شاهنامه، ص 2875. Anon(مُجمل التواریخ...)همانجا، ص 79.
22. نظامی، همانجا، ص 215 تا 262.
23.بلعمی، همانجا، ص 221.
24. Anon، همانجا، ص 79.
25.J.Rypka,History of Iranian Literature,Dordrecht,1968,pp.2-631.
26.نظامی، همانجا، ص 7/ 266.
27. فردوسی، جلد 9 شاهنامه، ص 2875.
28. نظامی، همانجا،ص 289 تا 293.
29. فخرالدین گرگانی، همانجا، ص 60 تا 63.
30. وحید دستگردی، گنجینه گنجوی، تهران، 1956.سعید نفیسی، احوال و آثار نظامی گنجوی، تهران، بی تا.
31.نظامی، همانجا، ص 305 تا 347.
32. فردوسی، همانجا، جلد 9، ص 2/ 2871.
33. فخرالدین گرگانی، همانجا، ص 308 تا 34.
34. نظامی، همانجا، ص 384 تا 387.
35. فردوسی، جلد 9 شاهنامه، ص 5/ 2872.
36. فخرالدین گرگانی، همانجا، ص 76 تا 79.
37.گ.اشتراسبورک، تریستان و ایزوت،(نشر) ایکوبوندو، 1977، ص 121. فصلِ به دیه( تریستان و ایزوت)، (نشر) ایوانامی شوتن، 1980، ص 55.
38. سرگذشت تریستان و ایزوت(Tristan And Isolde) موضوع بسیاری از داستانهای عشقی اروپای سده های میانه است که از عشق بدفرجام میان تریستان، از بزرگان دربار آرتور(Arthur) پادشاه انگلیس، و ایزوت دختر پادشاه ایرلند حکایت دارد. به یک روایت مارک(Mark) پادشاه کورنوال(Cornwall)و عموی تریستان، که ایزوت را نامزد کرده بود، تریستان را نزد همسر خود می یابد و می کشد. به روایتی دیگر، همسرِ کینه توز تریستان مانع می شود که ایزوت جان او را نجات دهد.(م.)
39. نظامی، همانجا، ص 397 تا 417.
40. بلعمی، همانجا، ص 220 تا 256.
41. فردوسی، جلد9 شاهنامه، ص 2891 تا 2908.
42. نظامی، همانجا،ص 417 تا 424.
43. بلعمی، همانجا، ص 243 تا 256.
44.Anon، مجمل التواریخ ...، همانجا، ص 2/ 81.
45. فردوسی، جلد 9 شاهنامه، ص 2936 تا 2942.
46. جامی، هفت اورنگ، تهران، 1959، ص 312 تا 365. این داستان بطور کلی به نام سلامان وابسال شناخته می شود.
47.همانجا.
48.همانجا، ص 339.
49. همانجا، ص 340.
50. همانجا، ص 340.
51. همانجا، ص 340.
52. همانجا،ص 355.
53. همانجا، ص 355.
54. همانجا، ص 364.
55.مثلاً لیلی و مجنون، ورقه و گلشاه یا وامق و عذرا همه داستانهای عاشقانه است و موضوع منظومه های داستانی تغزلی می شود.
56.رونالد نیکلسن؛ تصوف اسلامی، ترجمه کوجیرو ناکامورا(به ژاپنی)، نشر توکیو شیمبون شوُپانکیوکو، 1980، ص 121.
57. A.Miquel,P.Kemp,Majinun et Layla:l'amour fou,Paris,1984,p.123.
58.جامی، همانجا، ص 364.
59. مثلاً در شعر حافظ تصویر و تصور فرهاد بسیار دیده می شود.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}